معنی واحد مقیاس دما

حل جدول

واحد مقیاس دما

سانتیگراد


واحد مقیاس طول

اینچ


واحد مقیاس گرما

کالری


واحد سنجش دما

کلوین، فارنهایت، سلسیوس

فارسی به عربی

مقیاس

متر، مقیاس، موشر

لغت نامه دهخدا

دما

دما. [دَ] (اِ) دم و نفس. (انجمن آرا) (از آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) (ناظم الاطباء). قطع. ربو. نفس. نسمه. (یادداشت مؤلف). || بهر. نهج. نهیج. تتابع نفس. حشا. (یادداشت مؤلف): و آنچه به شُش رود از وی، دما و ضیق النفس و سرفه ٔ تر و سل تولد کند. (ذخیره ٔخوارزمشاهی). انهاج، دما برآوردن. (المصادر زوزنی).دما برافکندن. (تاج المصادر بیهقی). تحشیه، دما بر کسی برافکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).نهج، دما برافتادن. ابتهار؛ دما برافتادن. (تاج المصادر بیهقی). بهر؛ دما برافکندن. (المصادر زوزنی).

دما. [دِ] (اِ) مزاج و طبیعت. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نهاد. (انجمن آرا) (آنندراج). || (هزوارش، اِ) به معنی رودخانه است. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان).


مقیاس

مقیاس. [م ِق ْ](ع اِ) اندازه.(منتهی الارب)(آنندراج). مقدار و اندازه.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || ملاک. معیار:
ترا ندهند هرچ از بهر تو نیست
به هر کار این سخن را دار مقیاس.
سنائی(دیوان چ مصفا ص 172).
باقی درهای جان و اختران
هم بر این مقیاس ای طالب بدان.
مولوی.
|| آنچه بدان اندازه کنند.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). میزان. هرچیزی که چیز دیگر را بدان قیاس کنند و اندازه و مقدار آن را بدانند مانند گز، زرع، جریب و لیتر. ج، مقاییس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- واحد مقیاس(اصطلاح فیزیکی)، برای اندازه گرفتن هریک از کمیتها واحدی از همان جنس انتخاب می گردد و کمیتها نسبت به آن واحد سنجیده می شود. چنین مقیاسی را واحد مقیاس نامند.
|| مقیاس شخصی بود از چوب سخت یا از دیگر گوهرها بغایت راستی تراشیده و تیز سر چون مخروط. و او را بر زمین هموار زنند بر کردار میخ عمود بر رویش و آفتاب را پیدا. و آنگه سایه ٔ او را قیاس کنند تا دانند که سایه ازمقیاس واجزای او چند است و آن خط که به میان سرمقیاس و سرظل پیوندد او را قطرالظل خوانند.(التفهیم ص 182). || آلتی که بدان اندازه ٔ مسافات را معین نمایند.(ناظم الاطباء). || میلی که بدان جراح ژرفای زخم را گیرد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)(ازاقرب الموارد).

فرهنگ معین

دما

(دَ) (اِ.) اندازه گرمی یا سردی یک جسم بر حسب مقیاس های قراردادی.

عربی به فارسی

مقیاس

اندازه , اندازه گیر , اندازه گرفتن , اندازه گیری , سنجش , کفه ترازو , ترازو , وزن , پولک یا پوسته بدن جانور , فلس , هر چیز پله پله , هرچیز مدرج , اعداد روی درجه گرماسنج وغیره , مقیاس , معیار , درجه , میزان , مقیاس نقشه , وسیله سنجش , خط مقیاس , تناسب , نسبت , مقیاس کردن , توزین کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقیاس

قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل


دما

حرارت، گرما، گرمی،
(متضاد) سرما

فرهنگ عمید

دما

گرمی، حرارت،
درجۀ حرارت، اندازۀ گرمی یا سردی برحسب مقیاس‌های قراردادی،

دَم۲

گویش مازندرانی

دما

دی ماه فرس قدیم و تبری

معادل ابجد

واحد مقیاس دما

275

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری